کد مطلب:304397 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:208

ارزیابی قدرت و رابطه آن با تباهی
آدمی، خود نوعی حیوان است و از این رو با حیوانات، مشتركات و همانندی های بسیار دارد؛ امّا تفاوتها و امتیازهایی نیز وجود دارد كه او را از دیگر جانداران جدا ساخته است. پاره ای از این تفاوتها مربوط به جنبه های عقلانی، چون آگاهی ها و آرزوهای اوست و پاره ای دیگر، در مورد نیروهای عاطفی و احساسی اوست. از جمله مهمترین تفاوتهای بین انسان و دیگر حیوانات، آن است كه آرزوها و غرائز بشری، بر خلاف تمنّیات حیوانی، «اصالتاً» نامحدود و سیری ناپذیرند، به تعبیر دقیق تر، عمده ترین و اصلی ترین تفاوتِ بین انسان و حیوان، گستردگی و وسعت خواسته ها، و آرزوهای آدمی است:


دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست

كو به دریاها نگردد كم و كاست


هفت دریا را در آشامد، هنوز

كم نگردد سوزشِ آن خلق سوز


سنگها و كاروانِ سنگدل

اندر آیند اندر او زار و خَجِل


هم نگردد ساكن از چندین غذا

تا ز حق آید مر او را این ندا


سیر گشتی، سیر؟ گوید: نَیْ هنوز

اینْت آتش، اینْت تابش، اینْت سوز


عالمی را لقمه كرد و در كشید

معده اش نعره زنان: هَلْ من مزید؟


حق قدم بر وی نهد از لامكان

آنگه او ساكن شود از كُنْ فكان [1] .


خدای تعالی در قرآن كریم فرموده است:

یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَاْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزیدٍ. [2] آن روز كه [ما] به دوزخ می گوییم: «آیا سیر شدی؟» و می گوید: «آیا باز هم هست؟».

و در حدیث آمده است:

یُقالُ لِجَهَنَّمَ: «هَلِ امْتَلَأتِ»، وَ تَقُولُ: «هَلْ مِنْ مَزیدٍ»، فَیَضَعُ الرَّبُّ تَبارَكَ وَ تَعالی قَدَمهُ عَلَیْها فَتَقُولُ: «قَطُّ، قَطُّ». [3] به دوزخ گفته می شود: «آیا سیر شدی؟» و او گوید: «آیا بیش از این هم هست؟». پس پروردگار پاك و برتر، قدمش را بر آن نهد. در این حال، دوزخ بانگ همی آرَد: بس است؛ بس است.

فزون خواهی انسان در جانب تأمین خواهشهای نفسانی و بر آوردن آرزوها، هیچ گونه حدّ و مرزی نمی شناسد و بنا به طبع ابتدایی و ساختارِ روحی اش شیفته آزادی بی قید و شرط در راه ارضای غرائز است و دوست دارد كه هیچ مانعی سدّ راهِ دستیابی به آنها نباشد:

بَلْ یُریدُ الْاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ. [4] [انسان شكّ در معاد ندارد؛] بلكه او می خواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت] در تمام عمر گناه كند!

بدین رو، از موازینِ قانونی و اصول اخلاقی كه تا اندازه ای از وی سلب آزادی می كند، رنجیده خاطر می شود؛ زیرا آنها را سدّ راه و مانع رسیدن به خواهشهای نفسانی خویش می بیند. خداوند، در بابِ فزون خواهی و زیاده طلبی انسان و سیری ناپذیری او در ثروت اندوزی كه نمونه ای است از گستردگی و وسعت آرزوهای انسان، فرموده است:

قُلْ لَوْ اَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبّی اِذاً لَاَمْسَكْتُمْ خَشْیَةَ الْاِنْفاقِ وَكانَ الْاِنْسانُ قَتُوراً. [5] بگو: اگر شما مالك گنجینه های رحمت پروردگارم بودید، باز هم از بیم خرج كردن، قطعاً امساك می ورزیدید، و انسان، همواره بخیل است.

به نظر می رسد كه عمده ترین و نیرومندترین غرائز در وجود آدمی، غریزه قدرت طلبی و برتری جویی اوست. برخی بر آن اند كه این غریزه، بزرگترین محرّك بشر در فعّالیت های اجتماعی است و از دوران كودكی تا روزگار پیری و تا لحظه های پایانی عمر، در وجود آدمی در تلاش است. راسل می گوید: كودك، چون قدرت چندانی ندارد، همواره در آرزو و در پی تحصیل آن است. عشق و علاقه به كسب قدرت است كه طفل را بر آن می دارد كه عضلات خویش را پرورش دهد و به درس بچسبد. به گمان من، كنجكاوی و میل به كسب دانش را باید از متفرّعات عشق به تحصیل قدرت محسوب داشت. اگر دانایی توانایی است، در این صورت، عشق به كسب دانش، علاقه به كسب قدرت نیز هست. [6] مردم از نظر كشش روحی و تمایلات نفسانی با یكدیگر متفاوت اند. به همین جهت، هر فردی بر اساس طبع ابتدایی خود، مایل است غریزه قدرت طلبی خویش را از راهی كه بیشتر با خواهش های درونی اش سازش دارد، ارضا نماید: بعضی دوستدار ثروت اند و غریزه قدرت خود را در جمع مال اقناع می نمایند. بعضی عاشق علم اند و به وسیله فرا گرفتن دانش، خود را نیرومند می كنند. بعضی خواستار محبوبیّت اجتماعی و نفوذ در افكار مردم اند و از راه جاه طلبی به قدرت دست می یابند و بعضی، با ورزش و نیل به مقام قهرمانی، به خواهش قدرت خود، جامه تحقّق می پوشند. بعضی شیفته ریاست و فرمانروایی هستند و غریزه قدرت طلبی خویش را در حكومت كردن بر این و آن پیاده می كنند. [7] .

نكته قابل تأمل اینكه برخی از انسانها در خانواده و اجتماع، واجد شرایط فرمانروایی هستند. اینان، بر اساس لیاقت و شایستگی ذاتی یا بر اثر شرایط اجتماعی كه به سود آنان فراهم می شود، به قدرت می رسند و این غریزه نیرومند را ارضا می كنند؛ امّا برخی دیگر كه خود را شایسته رسیدن به قدرت نمی بینند، برای نیرومند شدن به صاحبان قدرت می پیوندند و با وابستگی به آنان، خود را نیرومند می كنند و به این خواست درونی خویش، پاسخ می دهند. راسل می گوید: در روحیّه افراد ترسو، غریزه قدرت طلبی به صورت تمایل تسلیم به پیشوای قدرتمند، تظاهر می كند و در نتیجه، همیشه میدان افتخار برای سیادت جویان شجاع، باز می ماند... همو می گوید: انگیزه قدرت، به دو صورت متمایز نمودار می گردد: یا به حالت «باز و صریح» در رهبران جلوه می كند و یا به شكل «بسته و ضمنی» در پیروان، مشهود است. وقتی كه گروهی با رضایت خاطر از پیشوایی تبعیّت می كنند، به آن دلیل است كه آن دسته، تحت رهبری او قدرتی را كه به آن چشم دوخته اند، یعنی در حقیقت، منافع مادّی یا تمایلات روحی آنها، در پیروزی پیشوا تأمین می شود. بسیاری از افراد، در خود شایستگی لازم را جهت رهبری گروهی از همنوعان خویش سراغ ندارند و بدین علّت، همواره در جستجوی پیشوایی هستند كه تدبیر و شهامت لازم را برای نیل به تفوّق واجد باشد؛ حتّی در طریقت های مذهبی هم، این روال مشاهده می شود. «نیچه»، مسیحیّت را متّهم نمود كه سعی دارد با تكرار و تلقین، خلقیات بندگی را در پیروان خود به وجود آورد و در همه حال، پیروزی نهایی، مذهب مزبور را هدف قرار داده است. [8] كوتاه سخن اینكه قدرت، مهمترین غریزه موجود در نهاد آدمی و محور و اساس غرائز دیگر است و همه انسانها از آن برخوردارند؛ غریزه ای است، چون دیگر غرائز، كور و بدون شعور كه عدل و انصاف را نمی فهمد، فضیلت و اخلاق را درك نمی كند و هیچ حدّ و مرزی نمی شناسد. و نكته مهمتر اینكه قدرت، چونان علم و حیات، از صفات كمالی پروردگار متعال و بیان كننده فرمانروایی و سلطه الهی بر سراسر هستی است:

تَبارَكَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ. [9] بزرگوار و خجسته است آنكه فرمانروایی به دست اوست، و او بر هر چیزی تواناست.

و قدرتهای موجود در سراسر هستی، جلوه قدرت لایزال الهی است كه با شناخت آن، عظمت خداوند، عمیق تر و گسترده تر شناخته می شود كه: «لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ». بنابراین، آنچه كه نكوهیده و نارواست، بهره مندی ناصحیح از قدرت است كه قدرت طلبانِ خود پرست، از این موهبت الهی كه جهانْ سرشار از آن است، برای دستیابی به خواهش های خود، مورد استفاده نادرست قرار می دهند:

اَلَّذینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ. فَاَكْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ. [10] همانان كه در شهرها سر به طغیان برداشتند و در آنها بسیاری تبهكاری كردند.

برخی از مفسّران گفته اند: از اینكه «فَاَكْثَرُوا» در ادامه «طَغَوا فِی الْبِلادِ» آمده است، چنین می فهماند كه اصل فساد و گناه، گرچه ناشی از طبیعت و غرائز بشری، یا انحراف در تربیت انسان است؛ ولی تكثیر و اشاعه و پراكندن آن، از طغیان و سركشی مایه می گیرد، زیرا طبیعتِ قدرت چنانچه مانعی از شرع و قانون را در برابر نبیند و خود را از آن بی نیاز بپندارد، طغیان است:

اِنَّ الْاِنْسانَ لَیَطْغی. اَنْ رَآهُ اسْتَغْنی. [11] حقّا كه انسان، سركشی می كند، همین كه خود را بی نیاز پندارد.

طبیعت طغیان كه همان بهره مندی نادرست از قدرت اقتصادی، سیاسی و... است، با شخصیّت و استقلال روحی دیگرِ انسانها، سرِ سازگاری ندارد. از این رو، فرد طاغی و سركش می كوشد تا مواهب انسانی و طبیعی، از مسیر اصلی خود منحرف شود و راهی را پیش می گیرد كه نتیجه آن، فسادِ استعدادهاو سرمایه های انسانی و معنوی است.


[1] مثنوي، دفتر يكم، بيت 1381 - 1375.

[2] سوره ق، آيه30.

[3] شرح مثنوي، ج1، ص387.

[4] سوره قيامت، آيه5.

[5] سوره اسراء، آيه 100.

[6] بزرگسال و جوان، ج 1، ص 299 به نقل از: زناشويي و اخلاق.

[7] بزرگسال و جوان، ج 1، ص 299 به نقل از: زناشويي و اخلاق.

[8] قدرت، ص 36.

[9] سوره ملك، آيه 1.

[10] سوره فجر، آيه 12 - 11.

[11] سوره علق، آيه 8 - 7.